در دوران زعامت و رهبرى شیخ انصارى - ره - و هنگامى
که سیل حقوق شرعى از اطراف جهان تشیع ، به سوى او سرازیر بود ، خانواده شیخ در وضع سختى به سر مى بردند
و از نظر اقتصادى در مضیقه بودند ، زیرا شیخ براى هزینه منزل ، مبلغ ناچیزى اختصاصداده بود که کافى نبود
? خانواده پیش یکى از علما - که نزد شیخ از احترام و منزلتى برخوردار بود - از کمىمقررى خود شکایت کردند
و از او خواستند تا در این باره ، با شیخ گفتگو کند که اندکى بر مقررى افزوده شود ، تا بتوانند از عهده
هزینه ضرورى منزل ، برآیند ? آن عالم - که در این امر واسطه بود - خدمت شیخ شرفیاب شد و جریان را گفت و
خواسته خانواده را بیان کرد ، شیخ به سخنان وى ، کاملا گوش فرا داد ، ولى هیچ پاسخى نفیا و اثباتا -
نداد ? روز بعد ، وقتى شیخ به منزل آمد به همسرش فرمود : لباسهاى مرا شستشو ده و آبهاى چرکین آنها را
نگه دار و دور مریز ? همسر وظیفه شناس و متدین ، فورا فرموده شیخ را انجام داد و نزد شیخ آمد ? شیخ
انصارى فرمود : آبهاى چرکین را بیاور ? وقتى که آورد خطاب به همسر فرمود : بنوش ! بنوشم ؟ این چه امرى
است ؟ اینها مورد تنفر طبع است و عاقل چنین نمى کند ! - پس اینک ، ژرف بنگر و نیک گوش دار ، این مالهایى
که نزد من است در نظرم مانند همین آب چرکین است ، همان گونه که تو نمى توانى و نمى خواهى از این آب
بنوشى ، من هم حق ندارم و برایم جایز نیست به شما بیش از آنچه اکنون مى دهم ، بپردازم ، زیرا این اموال
،حقوق فقر است ، و شما با سایر مستمندان در نظرم یکسانید